همین چند روز پیش دوستانم برای جشن تولد گرفتند. به خیال خودشان مرا سوپرایز می کردند ولی نمی دانستند همیشه در خاکریز خودی، غیر خودی هم هست که خبرهایش جالب است.

دقیقا نمی دانم سن را چگونه حساب می کنند پس نمی توانم بگویم 28 ساله شدم یا 29 ساله. هرچه باشد دقیقا از همین چند روز پیش دوباره چرخیدن دور خورشید را شروع کرده ام.

یکسال پیش در چنین روزهایی، برنام ههای دیگری برای این روزها داشتم، در جمعی دیگر باشم، سرزمینی دیگر. حال که چنین نشده، در جمعی دیگر هستم و در همان سرزمنی غبار گرفته یزد! همان زندان اسکندر معروف حافظ.

گاهی به عقب نگریسیتن لذت دارد که تناولش خواستنی است.

داستان تولد من در شهریور 89 داستان سوپرایزی بود. دوستانم هنوز نمی دانند چه کسی کیک تولد را سفارش داده است!

راستی چقدر غلط املایی دارم!

داستان تولد من

نمی ,تولد ,داستان ,پیش ,چنین ,همین ,جمعی دیگر ,داستان تولد ,تولد من ,همین چند ,در جمعی

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

چگونه دختر را از پشت بکنیم تونز بلاگ mojegdarya دلنوشته روش های دوست یابی اسرار کاوش تغذیه طبیعی یا خام گیاه خواری دانلود فایل giticrayaneh pikasotarhic